دختر دندونی من
سلام زیبای من
امروز دوشنبه ١٢/٤/١٣٩١ ساعت ٩:٣٠ صبح اومدم تو وبلاگت که باز از خاطرات با هم بودن رو برای شما نازنینم بنویسم هلن جونم دیشب داشتیم با هم شام می خوردیم که به یک چیزی پی بردم اونم دندون خوشکلت بود که تو فک پایینت درآمده بود وقتی داشتم بهت آب می دادم دندون نازت می خورد به فنجون آب وای که من و بابایی داشتیم پر در می آوردیم نفس مامان امیدوارم که در تمام مراحل زندگیت که لحظه به لحظه اش برامون شادی آور سرزنده و پاینده باشی دختر خوشکل من .دیروز من مسموم شده بودم یک ساعت آمدم اداره و برگشتن خونه دیدم پرستارت دم پنجره شما رو داره که بیرون نگاه کنی وقتی از پشت پنجره دیدمت ذوق کردم کلی قربون صدقت رفتم اومدم بالا دیدمت اصلا مریضیم یادم رفت اینقد از دیدنم ذوق کردی که نمی دونستی چیکار کنی بغلت کردم و حاضر شدیم که بابایی پیمان اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامان فاطی . با مامان فاطی رفتی تو حیاط و جلوی حوض آب می رفتی و می گفتی آپ همه ذوق می کردن خاله مریم و عموم محمود هم آمدن و شما رو بغل می کردن و دورت می دادن شما هم که خوشحال و خندان بودی تا شب اونجا بودیم و شما با همه بازی می کردی شب پیمان خاله طاهره اومد و کلی باهاش بازی کردی و هی بغلش می رفتی و باهاش آب بازی می کردی نازنینم خیلی دوسسسسست دارم همه زندگی من هستی از خدای بزرگ می خوام که همیشه پشتیبانت باششششششه و به تو عمری طولانی و با برکت بده و می خوام که تا روزی که زندم پیشم باشی و هیچ موقع ترکم نکنی و هیچ کس و هیچ چیز تو دختر نازنیننمو از من جدا نکنه . خیلی دوست دارم زندگی و امید من.