فضول من
سلام به دختر کوچولوی من صبح زیبای تابستانی ات بخیر باشه
امروز یکشنبه 25/4/91 هست من و شما و زهرا خانوم امروز ساعت 7 صبح رفتیم آزمایشگاه برای آزمایش شما خوشکل مامان . خانم رعیت که کیسه رو وصل کرد شما دیگه .............. نفس طلایی من مامان خیلی خوشحال شدم که مامان معطل نکردی اینقد لنگ و پاچه زدی دست به کیسه زدی و وقتی می خواستن باز کنن کیسه رو اینقد خندیدی چون قلقلکت می یومد کلی خندیدیم بهت . بعد دوباره با زهرا خانوم برگشتیم خونه جات خالی که برقها هم رفته بود با یک مکافاتی شما هم بغل من بودی باز با اون دست دیگم چراغ موبایل روشن کردم که زهرا خانوم جلوی پاشو ببینه شما هم که هی ورجو وورجه می کردی تو بغلم مامان جونت . رسیدیم خونه بالاخره لباسهایت را درآوردیم و با هم کلی بازی کردیم بعد چایی ریختم و شما اومدی بغل من کمی شیر خوردی و سرحال شدی نفس مامان . بعد هم من امدم اداره و ساعت 9 زنگ زدم خواب بودی عشق مامان . فردا شب جواب آزمایشت آماده می شه ان شااله هیچ کارت نباشه مامان جونم حاضرم جونمو برات بدم ولی تو هیچ کارت نباشه عشقم نفسم عزیزم . دوست دارم دختر زیبای من .