دختر کوچولوی شیطونم
سلام خوشکل مامانی . امروز شنبه ١١/٩/٩١ و من خیلی وقته که برای تو نازنینم خاطره ای ننوشتم چون دخترم هفته پیش مریض شدی خیلی وحشتناک بود چون من و بابایی دیگه داشتیم دق می کردیدم . من از یکشنبه تا پنج شنبه درگیر مریضی شما نازنینم بودم بعدش هم که تاسوعا و عاشورا بود و در گیر کارهای خودمون و ما حدود ٨ روز با هم بودیم خیلی با هم عادت کرده بودیم گوگولی مامان . روزی که می خواستم بیام اداره دق کردم چون خیلی بهت عادت کرده بودم دخترکم . برات اگه بخوام از خاطرات خوبت بنویسم یک دنیا حرفه . مامان فاطی و بابایی حسین با خاله و عمو مهدی رفتند با هم مشهد .دلم خیلی براشون تنگ شده و هر موقع که اسمشون جلوت می برم دنبالشون می گردی قربونت برم . ما چند وقته که می ریم خونه مامان نسرین و سرگرم هستیم اونجا. در آخر می خوام برات آرزوی موفقیت کنم و از خدای بزرگ برای تو نازنینم آرزوی سلامتی و سربلندی دارم . دوستتتتتتتتتتت داریم . مامان و بابا