3 هلن لوس ماماني
زيباي من سلام امروز شنبه 25/9/91 هست و من دارم براي شما نازنينم خاطرات خوبت مي نويسم . دخترم مي خوام برات بگم از راه رفتنت كه دقيقا از چهارشنبه شب شروع به راه رفتن درست و درمون كردي اينقد همه ذوق كردن از اين موضوع مخصوصا من و بابا پيمان كه داشتيم بال در مياورديم اتفاقا هموم شبي بود كه مامان فاطي و بابايي حسين و دايي و خاله شما هم اومد بودن كه ما را كلي با اومدنشون ذوق زده كرده بودن خيلي دلم براي مامانم تنگ شده بود دوست دارم مامان جونم . عزيزم اين شيرين كاري هاي روزانه تو رو وقتي مي بينم خيلي به خودم مي بالم هر روز كه مي گذره بزرگتر مي شي و خانوم تر مي شي بخدا خيلي خوشحال مي شم بعضي موقع ها به بابايي مي گم اين همون هلن كوچولوي خودمونه . دخترم اميدوارم كه هميشه شاهد رشد روز افزون تو نازنينم باشم .ديشب خونه بابا علي رفتيم عمتو كي ديدي بعد يكهفته اينقد ذوق كرده بودي كه بغل كسي ديگه نمي رفتي .عزيزم تو هميشه عزيز دل من و بابايي هستي و مي موني بدون كه مادري داري كه هميشه دوستت داره و تا پاي جون با تو هست . دوست دارم دخترم .