جمع شدن عزیزم
سلام مامانی جونم امیدوارم حالت خوب خوب باشه و قلب کوچیکت همچنان در حال زدن باشه . یک خاطره خیلی خوب و بامزه می خوام برات تعریف کنم گلم دیروز مامانی رفته بود حموم یکدفعه آب داغ شد دیدم طرف راست شکمم سفت شد و حالت جمع شدن به خودش گرفت بعد که یهو آمدم اینطرف خوب شد الهی فدات بشششششششششششم که فکر کنم خودت جمع کردی عزیزم دوست داررررررررررررررم.بعد که به بابایی گفتم ، گفت : طفلی بچمو سوزوندی .کلی خندیدیم با بابایی نفس طلای مامان .اینو بدون که منو بابایی در انتظار دیدن تو هستیم و خیلی دوست داریم خدا نگهدارت کوچولوی من تا خاطره زیبای دیگر از تو . دوست دارم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی