سلام به عزیز خوشگل مامانی نفسم
سلام مامانی جونم امیدوارم هر روز که می گذره حالت بهتر از دیروز باشه و در صحت و سلامت کامل بسر ببری عزیزم .می خوام برات از روز چهارشنبه 4/3/90 بگم که من با بابایی صبح ساعت
30/8 رفتیم سونو که دکتر ساعت 9 اومد بعد من رفتم دراز کشیدم تا جنسیت عزیز دلمو بفهمم وای که چقدر لحظه زیبایی بود برای هر مادری این لحظه ها قشنگه .وقتی تو رو دیدم توی مانیتور کلی ذوق زده شدم جیگرم نفسم عمرم دستات پاهات سرت شکمت وای خدای من بابات که دیدگه نگو داشت ذوق می کرد که منشی دکتر بهش گفت آقا یباین جلوتر ببینین هر کار کرد دکتر که جنسیت شما رو ببینه معلوم نشد چنان پاهاتو بهم چسبونده بودی که معلوم نشد جنسیتت عزیزم خوب ما رو گذاشتی سرکار طلای مامان . دست از پا درازتر برگشتیم با بابایی اداره . دکتر گفت بیست روز دیگه مشخص می شه . باز ساعت 30/3 بعدازظهر وقت دکتر داشتم رفتم سونومو نشون دادم فشار و..... گرفت بعد گفت برو روی تخت دراز بکش بعد دستگاه گذاشت روی شکمم که صدای قلبتو بشنوم .یکم که گذشت صدای قلب تو کوچولوی مامانی رو شنیدم وای که تا لحظه ای که بمیرم یادم نمیره این صدا جیگر مادر چقدر دست دارم کلی خندیدیم تو مطب دکتر بابات هم که بیچاره اومده بود صدای قلبتو بشنوه که نتونست بیاد تواتاق ولی براش تعرف کردم کلی ذوق زده شد رفتیم برای همه تعریف کردیم که صدای قلب کوچولومو شنیدم و از سونو تو گفتم و ...... خیلی روز قشنگی برام بود بعدازظهر اینقدر گریه کردم برات باهات حرف زدم گفتم به مامانی قول بدی که هیچ موقع تنهاش نذاری گلکم . این روز برای بابایی هم روز قشنگی بود از دیروز همش تو فکرتیم .حس مسئولیتم دو برابر شده بابایی نمذاره که من خم بشم همش کمکم می کنه لباسهام اتو می کنه و .... ولی بدون که خیلی دوست داریم خیلی دوست داریم عزیزم مامان نفسش می ره برای یک لحظه دیدن تو . می بوسمت زندگی مامان و بابا