امیدم برای زندگی
سلام عشق مامان که نمی دونم دختری یا پسر .هر چی هستی سالم و تندرست باشی . عزیزم می خواستم برات یک خاطره بامزه بگم . دیروز سه شنبه 10 خرداد 90 همکارم اومد توی اتاقم ، داشتیم با هم صحبت می کردیم ، من نشسته بودم روی صندلی که یهو دیدم سمت راست شکمم یکم بالاتر یک تکونهای بامزه ای خورد خودمو سریع راست کردم دیدم که خوب شد . بعد برای مامان فاطی و بابا پیمان که گفتم خندیدند و مامان فاطی گفت بچه ات تکون خورده ، وای نمی دونی که چه حس خوبی داشتم عزیز دل مامان .الهی فدات بشم مامانی قد یک دنیا عاشقت و تو رو می پرسته گل من . بعد شب که آمدیم خونه بابا پیمان داشت با تو صحبت می کرد که من حسودیم شد گفتم چی می گی به بچه ام گفت :دارم با بچه ام دردل می کنم و بعد بوست کرد نمی دونی که چقدر خوشحال شدم که بابایی چند وقته با تو صحبت می کنه و هی می گه بچمو اذیت نکنی ، مواظبش باشی و هی نقشه می ریزه که کدوم بیمارستان بری به تو و بچه برسند من هستم شماغصه نخورین و ...... در آخر بهت می گم که ما بی صبرانه منتظر دیدن عزیز زندگیمون هستیم همین الان هم که اینو می نویسم اشک تو چشمهام حلقه زده عزیزم ، خیلی دوست دارم ، خیلی عاشقتم ، و خیلی خیلی دنیای منی . می بوسمت کوچولوی من