هلن کوچولوی مامانهلن کوچولوی مامان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دنیای مامانی

هلن لوس ماماني

زيباي من سلام امروز شنبه 25/9/91 هست و من دارم براي شما نازنينم خاطرات خوبت مي نويسم . دخترم مي خوام برات بگم از راه رفتنت كه دقيقا از چهارشنبه شب شروع به راه رفتن درست و درمون كردي اينقد همه ذوق كردن از اين موضوع مخصوصا من و بابا پيمان كه داشتيم بال در مياورديم اتفاقا هموم شبي بود كه مامان فاطي و بابايي حسين و دايي و خاله شما هم اومد بودن كه ما را كلي با اومدنشون ذوق زده كرده بودن خيلي دلم براي مامانم تنگ شده بود دوست دارم مامان جونم  . عزيزم اين شيرين كاري هاي روزانه تو رو وقتي مي بينم خيلي به خودم مي بالم هر روز كه مي گذره بزرگتر مي شي و خانوم تر مي شي بخدا خيلي خوشحال مي شم بعضي موقع ها به بابايي مي گم اين همون هلن ك...
25 آذر 1391

دختر کوچولوی شیطونم

سلام خوشکل مامانی . امروز شنبه ١١/٩/٩١ و من خیلی وقته که برای تو نازنینم خاطره ای ننوشتم چون دخترم هفته پیش مریض شدی خیلی وحشتناک بود چون من و بابایی دیگه داشتیم دق می کردیدم . من از یکشنبه تا پنج شنبه درگیر مریضی شما نازنینم بودم بعدش هم که تاسوعا و عاشورا بود و در گیر کارهای خودمون و ما حدود ٨ روز با هم بودیم خیلی با هم عادت کرده بودیم گوگولی مامان . روزی که می خواستم بیام اداره دق کردم چون خیلی بهت عادت کرده بودم دخترکم . برات اگه بخوام از خاطرات خوبت بنویسم یک دنیا حرفه . مامان فاطی و بابایی حسین با خاله و عمو مهدی رفتند با هم مشهد .دلم خیلی براشون تنگ شده و هر موقع که اسمشون جلوت می برم دنبالشون می گردی قربونت برم . ما چند وقته که ...
11 آذر 1391

تولدت مبارک عزیزم

سلام دختر کوچولوی من . چند روزی هست که من و بابایی و خاله نغمه سرگرم و درگیر کارهای تولد شما هستیم . بابا پیمان شنبه ٦/٨/٩١ رفت مشهد و خاله شب رسید و از صبح یکشنبه ما درگیر کارهای تولد شما با خاله شدیم کارتهای تولد را آماده کردیم و کارهای دستی با خاله درست کردیم و عکسهای خوشکل شما رو با خاله چسبوندیم وسط کارتها و عکسهای زیبای تو نازنینمو گرفتم و کلی با مامان فاطی و خاله نغمه قربون صدقش رفتیم چقدر خوشکل شده بودن عزیزم . امیدوارم خدای بزرگ تو دختر نازنینمو برای من و بابا پیمان سالم و سرحال نگه داره همیشه عزیزم و من و بابا تولد صد سالگیتو بگیریم . الان من خیلی استرس تولدتو دارم امیدوارم تولدت به خیری و خوشی تموم بشه و بهت خوش بگذره . دوست دار...
9 آبان 1391

هلن باهوشمون

زیبای من سلام . امروز می خوام برات خاطره خوب دیروزتو بنویسم . دختر باهوش من اینقد ماشاله فهمیده و عاقل شدی که هر کاری که هر کسی بهت می گه سریع انجام می دی . دیروز مامان فاطی بهت یاد داده بود که سلام کنی شما هم دستای کوچولو و کپلتو می ذاشتی کنار گوشت و با ناز و ادا سلام می کردی الهی قربون اون ناز و کرشمت برم که اینقد نازی . عاشقتم دخترم اگه یک لحظه پیشم نباشی دیونه می شم خیلی دوست دارم نفس مامان . دیروز تا ساعت 6 بعدازظهر با هم دیگه تو خونه تنها بودیم می خواستم نماز بخونم که نمی ذاشتی و فقط گریه می کردی و می خواستی بیای بغلم الهی فدات بشم بغلت کردم و اروم شدی خوشکل مامان. و بعد من حاضر شدم و با هم رفتیم بیرون .خلاصه عشقم خیلی دوست دارم و بر...
25 مهر 1391

دختر ددری مامان و بابا

سلام مامان جونم الان که دارم برات خاطره ات رو می نویسم ساعت 11 شب بابات پای کامپیوتر خودش و منم پشت لپ تاپمو دارم خاطره زیبای امروز شما رو می نویسم . ما امروز جمعه 21 مهر 91 رفتیم با مامان فاطی و بابا حسین رفتیم خارج شهر به شما خیلی خوش گذشت عسلی من اینقد می خندیدی و ذوق کرده بودی از طبیعت که هممون حال می کردیم. از اون خنده های ذوقیت می کردی که ما کلی بهت می خندیدیم.خلاصه تا ساعت 5 بیرون شهر بودیم و بعد رفتیم خونه و ساعت 8 رفتیم خونه خاله من که اونجا هم کلی با بچه ها بازی کردی و ساعت 9 که شد سازه خوابو زدی و من و بابایی مجبور شدیم بلند شیم و شما رو ببریم دور بدیم که بخوابی .خوب دخترم تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی دارم .دوست ...
22 مهر 1391

دختر شیطون طلای مامان نگار

امروز چهارشنبه ١٩/٧/٩١ هست و من دارم وبلاگ زیبای خودمو می نویسم . بعد از مدتها اومدم که از شیرین کاری هات بنویسم دخترکم اینقد شیطون شدی که همه از دستت به امانند ولی من و بابایی عاشق شیرین کاری ها و شیطنت بازی هات هستیم اگه یک روز که چی یک دقیقه ، یک ثانیه نباشی من و بابایی می میریم نفس من . دخترم یک چند وقتی هست که درگیر کارهای تولدت هستم و دارم مقدماتشو فراهم می کنم امیدوارم بتونم برای نازنینم یک جشن زیبا بر پا کنم . خوب تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی و سعادت دارم . دوستدارت مامان نگار ...
21 مهر 1391

دختر دوست داشتنی من

سلام زیبای من . امروز دوشنبه ٢٧/٦/٩١ هست . دخترم می خوام برات از مسافرت خوب و بیاد ماندنی خودمون بنویسم . ما هفته پیش شنبه صبح راه افتادیم بسمت تهران .توی راه خیلی خوش گذشت اینقد دختر خوب و خانمی بودی اصلا مامان اذیت نکردی . دوتاییمون رفتیم پشت ماشین نشستیم و با هم کلی تو راه بازی کردیم و ..... ساعت ٨ شب رسیدیم به تهران و بابایی ما رو برد به هتل مشهد . چقد هتلمون خوب و تمیز بود و در اونجا بهمون خیلی خوش گذشت همه چی باب دلمون بود . ساعت ١٢ خوابیدیم .صبح که بیدار شدیم رفتیم طبقه ٦ صبحانه خوردیم خیلی فضای زیبایی داشت . بعد رفتیم خیابون بهار برای شما کلی لباس و کفش خریدیم .اینقد توی کالسکه با باباییت ذوق می کردی و با مردم می خندیدی و ... خلاصه ن...
27 شهريور 1391

همه زندگی مامان نگار

سلام به دختر زیبا روی من هلن دوست داشتنی . امروز پنج شنبه ١٦/٦/٩١ است ساعت ٩:٤٠ . برای شما دختر زیبا می خوام خاطره ای زیبا بنویسم . هلن جونم دیشب ما سه نفر با عمو نعیم و خاله نجمه و عمو احمد رفتیم باغ بهلگرد برای تفریح . اینقد با حال بود و بهت خوش گذشت که همه از ذوق کردن تو خوشحال می شدن . کلی برامون رقصیدی و شیرین کاری کردی . اینقد شیطونی کردی و نمک ریختی که حال کردی شیرین مامان . الهی قربون اون شیرین کاری هات برم ساعت ١ شب برگشتیم خونه .صبح هم که از ساعت ٦ هی بیدار میشی و نق می زدی فکر کنم یکم سرما خوردی مامان جونم خیلی ناراحت شدم حتی صبح از شدت ناراحتی صبحانه نتونستم بخورم .الهی هیچ موقع مریض نباشی عسلکم . امروز تو اداره...
16 شهريور 1391

تفريح سه نفري

سلام دختر كوچولوي مامان الان دخترم ساعت ١١ شبه شنبه شبه .من و شما و بابا پيمان تو اين چند روز با هم ديگه كلي تفريح و گشت زديم و حال كرديم با هم نميدوني كه اين چند روز كه بابايي پيش ما بود من چقدر خوشحال بودم كه سه نفري با هم همه جا رفتيم و .... خلاصه امشب با بابا حسين و مامان فاطي رفتيم هتل كوهستان و پارك خيلي خوب بود چون شما هم ديگه تو خونه حوصلت سر رفته بود تا ١٠شب بيرون بوديم تو نفس من كه ديگه تو پارك خوابيده بودي از بس ورجو وورجه كرده بودي خسته شده بودي. خوب عشق مامان من ديگه مي بوسمت و تو رو به خداي بزرگ مي سپارم .دوسسسسسسست دارم.
11 شهريور 1391