هلن کوچولوی مامانهلن کوچولوی مامان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

دنیای مامانی

مامان نگار و دخترم هلن

سلام امروز دوشنبه ٦/٦/٩١ هست دیروز پیمان جون بعد از ١٥ روز از سفر خارج از کشورش اومد ما در طول این دو هفته خونه بابایی حسین بودیم با دخترم . دایی و خاله هلن هم اومدن و ما در این مدت زیاد تنها نبودیم چون خواهر و برادرم برو عد از مدتها دیده بودم خیلی خوشحال شده بودم دخترم هم که با دیدن روژینا یکزره حسودی می کرد و ما کلی بهش می خندیدیم اینقد هلن و روژینا در طول این مدت با هم آب بازی کردن تو حوض و بهشون خوش گذشت که هر چی بگم کم گفتم و منم خوشحال شدم که دخترم اینقد خوشحاله خدا رو شکر . خلاصه دیروز یکشنبه ٥/٦/٩١  رفتیم دنبال پیمان فرودگاه با دخترم هلن . به محض دیدن باباش تا ٥ دقیقه گریه می کرد و لی بعد که پیمان رو شناخت باهاش شروع کرد به...
6 شهريور 1391

دخترک شیطون و ملوسم

سلام مامان جونم ، دختر زیبا و خواستنی من انشااله همیشه حالت خوب و سرحال و قبراق و شاد باشی . امروز یکشنبه 8/5/91 هست و می خوام از خاطره دیشب که افطاری خاله فاطمه دعوت بودیم برات  بنویسم .ساعت 7:50 دقیقه خاله مهناز اومد دنبالمون و با خانوادشون رفتیم افطاری . خیلی خوش گذشت دست خاله فاطمه درد نکنه زحمت کشیده بود . از همون لحظه اول که اومد ما رو خوش آمد کرد و تا آخرش با ما بود و هوای ما رو داشت از فضولی های شما هم که هر چی بگم کم گفتم .سفره می کشیدی ، شیشه ات رو می زدی به لیوانها و سرو صدا می کردی ، جیغ می زدی و ... قربونت برم که مادر فضولی هالتم دوست داره عزیز دلم .بعد کیمیا اومد بغلت کرد و کلی دورت داد بیچاره رو خسته و کوفته کردی بعد هم...
8 مرداد 1391

هلن شیطون

سلام به دختر گل گلی من . مامان جونم  هر چی از خاطرات و بامزه بازی های شما بگم کم گفتم نازنین دخترم اینقد از خودت با نمک بازی در میاری و ... که دیگه نگو ونپرس دیشب رفتیم خونه دوست بابات آقای یوسفی اینقد خوش گذشت اونجا که نگو شما اینقد با عمو رضا ( مالکی ) رفیق شده بودی و بازی می کردی و خنده های خوشکلی می کردی که همه قربون صدقت می رفتن عزیز مادر حالا برای خاله نغمه یک عکس می ذارم ازت که ببینم می خواد چیکار کنه . ...
31 تير 1391

هلن عزیز

زیبای من سلام امروز سه شنبه 27/4/91 است الان ساعت 8:20 دقیقه . عزیز دلم دیشب تا صبح بیدار بودی و مامان جونتو بیدار داشتی و فقط نق می زدی فکر کنم از دندونهات چون چند روزه که آب دهنت وای نمیسته . خوشکل مامان ولی من به عشق تو و به عشق نفسهای تو عزیزم همه چی رو تحمل می کنم امیدوارم که تنت سالم باشه مامانی من دیگه غصه چیز دیگه ای رو ندارم. دیشب رفتیم جواب آزمایشت گرفتیم با بابا پیمان جوابش خوب بود نزدیک بود از خوشحالی بال در بیارم بعد با بابایی رفتیم بیرون و گشتی زدیم بعد هم با خاله فهیمه و عمو الیاس رفتیم هتل کوهستان و اونجا بودیم . کلی خوش گذشت بعدش هم که آمدیم خونه و .... خلاصه دخترکم امیدوارم هر جا باشی عزیزم سالم و تندرست و در پناه حق تعالی ...
27 تير 1391

دختر دندونی من

سلام زیبای من امروز دوشنبه ١٢/٤/١٣٩١ ساعت ٩:٣٠ صبح اومدم تو وبلاگت که باز از خاطرات با هم بودن رو برای شما نازنینم بنویسم هلن جونم دیشب داشتیم با هم شام می خوردیم که به یک چیزی پی بردم اونم دندون خوشکلت بود که تو فک پایینت درآمده بود وقتی داشتم بهت آب می دادم دندون نازت می خورد به فنجون آب وای که من و بابایی داشتیم پر در می آوردیم نفس مامان امیدوارم که در تمام مراحل زندگیت که لحظه به لحظه اش برامون شادی آور سرزنده و پاینده باشی دختر خوشکل من .دیروز من مسموم شده بودم یک ساعت آمدم اداره و برگشتن خونه دیدم پرستارت دم پنجره شما رو داره که بیرون نگاه کنی وقتی از پشت پنجره دیدمت ذوق کردم کلی قربون صدقت رفتم اومدم بالا دیدمت اصلا مریضیم یادم رفت...
26 تير 1391

دختر زیبای من

سلام زیبای من دختر نازنینم امروز سه شنبه 13/4/91 می خوایم نیم ساعت دیگه با هم بریم دکتر شما یکم مریضی و مامانی حالش گرفتست بریم دکتر ببینیم چی می گه خوشکل مامان . صبح ساعت 30/6 صبح بیدار شدی و هی نگاه من می کردی و می گفتی بوف قربونت برم دختر کوچولوی من خیلی دوست دارم  . قراره عصر با دوستای بابا پیمان بریم خارج شهر و خوش بگذرونیم خوشکل من خوب امروز دیگه حرفی ندارم زیاد ولی می سپارمت به خدای بزرگ عززززززززززززززززززززیییییییییییییییییییییییییزم . بوسسسسسسسسسسسسسس.       ...
26 تير 1391

دختر كوچولوي با هوش مون

سلام هلن زيباي ما امشب كه اين خاطره رو برات مي نويسيم شما خوابيدي ساعت ١١ شبه من و مامان داريم اين خاطره رو واست مينويسيم شما إز صبح كه بيدار شدي توي حمام با جوجوهات بازي مي كردي بعد از اون رفتيم خونه بابايي حسين و با بچه ها بازي كردي عصر هم با مامان فاطي و خاله نغمه آب بازي كردي كلي ذوق كردي بعد ساعت ٨ رفتيم خونه بابا علي اونجا هم با مامان نسرين و عمه نگارت بازي كردي و با شلنگ اب خيسشون كردي كلي ذوق مي كردي و مي خنديدي عزيز دلم قربونت بريم من و بابات كه همچين دختر زيبا رويي خدا به ما داده ان شااله خدا تو رو براي ما صحيح و سالم نگه داره خوب ما هم ديگه ميريم لالا كنيم كنار دختر مخملمون خداحافظ دختر عشقمون من و بابايي شما رو خيلييييييييييييييي...
26 تير 1391

زندگی من

سلام زیبای من . امیدوارم حالت خوب خوب خوب باشه گلکم . دختر شیرین من این دو روز کلی با هم بازی و شادی کریدم اینقد با خاله نغمه صمیمی شده بودی که هر جا نغمه می رفت با چشات دنبالش می کردی و ذوق می کردی براش .عزیزم من دیروز به خاطر یک حادثه ناگوار خیلی حالم گرفته بود و لی درآغوش گرفتن تو و با بغل کردن تو انگار هیچ غمی نداشتم اصلا بدون تو عزیزم زندگی دیگه برام معنی خاصی نداره . خلاصه اینکه تا می ریم خونه بابایی حسین حوض آب می بینی هی می گی آپ آپ که شما رو می برن تو حوض آب و بازی می کنی و شادی می کنی دیشب مادرشوهر خاله نغمه آمده بود خونه مامان فاطی و با شما کلی بازی کردن و شما هم از خودت ذوق نشون می دادی و هی سوپ می خوردی و آب می خوردی و...... خلا...
26 تير 1391

دختر شیطون من

سلام به دختر کوچولوی خودم هلن جون. امیدوارم دخترم همیشه سرحال و خوش و خرم باشی و همیشه در سلامتی کامل و در پناه حق تعالی باشی . دخترم می خوام برات از خاطره چهارشنبه 21/4/91 بنویسم که ساعت 5 بعدازظهر از خواب بیدار شدی و شروع کردیم با همدیگه بازی کردن اینقد شیطون شدی ماشااله که کلی دیروز با بابات خندیدیم از دستت . رفته بودی با روروئکت توی اتاق من سراغ سشوار و اتوی موی من همه رو می کشدی دور سرت و دنبال سرت می کشیدی و می نداختیشون همه رو کلی مسخره بازی داشتی . رفته بودی سینما خانگی رو برداشته بودی بلند می کردی می خواستی بزنی تو سرت که باز ازت می گرفتیم که تو سرت نزنی باز این کارت که تموم شد رفتی سراغ رو میزی . رومیزی رو می کشیدی گلدون پرت می...
26 تير 1391

فضول من

سلام به دختر کوچولوی من صبح زیبای تابستانی ات بخیر باشه امروز یکشنبه 25/4/91 هست من و شما و زهرا خانوم امروز ساعت 7 صبح رفتیم آزمایشگاه برای آزمایش شما خوشکل مامان . خانم رعیت که کیسه رو وصل کرد شما دیگه .............. نفس طلایی من مامان خیلی خوشحال شدم که مامان معطل نکردی اینقد لنگ و پاچه زدی دست به کیسه زدی و وقتی می خواستن باز کنن کیسه رو اینقد خندیدی چون قلقلکت می یومد کلی خندیدیم بهت . بعد دوباره با زهرا خانوم برگشتیم خونه جات خالی که برقها هم رفته بود با یک مکافاتی شما هم بغل من بودی باز با اون دست دیگم چراغ موبایل روشن کردم که زهرا خانوم جلوی پاشو ببینه شما هم که هی ورجو وورجه می کردی تو بغلم مامان جونت . رسیدیم خونه بالاخره لباسهای...
26 تير 1391