هلن کوچولوی مامانهلن کوچولوی مامان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دنیای مامانی

دخترک با احساسم

امروز سه شنبه5/10/91 هست و من مي خوام از خاطره خوب و شيريرن شما عزيز دلم بنويسم كه ديروز مامان فاطي و بابايي حسين اومده بودن خونه ماو شما هم كلي خوشحال  و شاد شده بودي و موبايل بابايي دستت بود و آهنگ گوش مي كردي و مي رقصيدي منكه دم در خونه رسيدم صداي گربه درآوردم ولي نفهميدي چند دفعه صدا درآوردم بعد متوجه شدي و اومدي به سمتم كلي بهت خنديديم خلاصه عصر رفتيم خونه خاله بابا پيمان و اونجا كلي فضولي كردي و وسايل ها رو بهم ريختي و مامان نسرين براي شما كتاب داستان خريده بود و به همه مي دادي كه برات بخونن كتاب رو قربون اون بازي كردن هات بشم بعدش با بايي رفتيم براي اتاق شما قاليچه خريديم اينقد ذوق زده شده بودي كه وقتي رسيديم خونه رفته بودي روي ق...
9 دی 1391

دختر خوب من

سلام مي كنم به دختر خوب و كمكي مامانش .مي خوام از كمك كردن هات به مامانت بگم كه من چقدر دختر خوبي دارم خدا رو شكر . من و بابايي چهارشنبه مريض شده بوديم حالمون خيلي بد بود مخصوصا بابايي خدا كنه كه زودتر خوب بشه خيلي نگرانشم  شما هم با اون بچگيت هي بابايي رو بوس مي كني الهي قربونت برم .خلاصه پنج شنبه مامان فاطي اومد خونمون و براي ماغذا درست كرد دستش درد نكنه .خلاصه دختر كم شب جمعه رفتيم خونه بابا علي و يك جعبه شكلات برديم و كلي شما فضولي كردي و بعد براي عمه نگار كادوي شب چله اي برديم و كلي خوشحال شد و ذوق كرد از اونجا هم رفتيم خونه بابا حسين و شب اونجا خوابيديم و باز مامان فاطي كلي به ما رسيدگي كرد خلاصه تا شب شنبه اونجا بوديم و كلي بهمون...
2 دی 1391

تولدت مبارک عسلکم

سلام به دختر زیبا و شیرین من . دخترم امروز که دارم برای شما خاطره زیبای تولدت رو    می نویسم 3 روز از تولدت گذشته . پنج شنبه شب تولد یکسالگی شما رو گرفتیم البته با چه مکافاتی اینقد دوندگی داشت که اصلا فکرشو نمی کردم ولی هر چی بود به خیری و خوشی گذشت و همه چی خیلی خوب و عالی و به خیری گذشت . خیلی خیلی خوش گذشت به ما همه دوستان و فامیل امدن و ما هم با تلاش هر چه بیشتر برای شما تزیینات اتاق و .....را با خاله نغمه انجام دادیم واقعا خاله نغمه و عمو مهدی و خاله ساغر کمک کردن تو تزیینات اتاق به ما دستشون درد نکنه . حالا عکسهای شما رو اماده بشه حتما برات می ذارم تا بقیه هم ببینند . دخترم اون شب خیلی ناز شده بودی همش که بغل مامان...
25 آذر 1391

هلن لوس ماماني

زيباي من سلام امروز شنبه 25/9/91 هست و من دارم براي شما نازنينم خاطرات خوبت مي نويسم . دخترم مي خوام برات بگم از راه رفتنت كه دقيقا از چهارشنبه شب شروع به راه رفتن درست و درمون كردي اينقد همه ذوق كردن از اين موضوع مخصوصا من و بابا پيمان كه داشتيم بال در مياورديم اتفاقا هموم شبي بود كه مامان فاطي و بابايي حسين و دايي و خاله شما هم اومد بودن كه ما را كلي با اومدنشون ذوق زده كرده بودن خيلي دلم براي مامانم تنگ شده بود دوست دارم مامان جونم  . عزيزم اين شيرين كاري هاي روزانه تو رو وقتي مي بينم خيلي به خودم مي بالم هر روز كه مي گذره بزرگتر مي شي و خانوم تر مي شي بخدا خيلي خوشحال مي شم بعضي موقع ها به بابايي مي گم اين همون هلن ك...
25 آذر 1391

دختر کوچولوی شیطونم

سلام خوشکل مامانی . امروز شنبه ١١/٩/٩١ و من خیلی وقته که برای تو نازنینم خاطره ای ننوشتم چون دخترم هفته پیش مریض شدی خیلی وحشتناک بود چون من و بابایی دیگه داشتیم دق می کردیدم . من از یکشنبه تا پنج شنبه درگیر مریضی شما نازنینم بودم بعدش هم که تاسوعا و عاشورا بود و در گیر کارهای خودمون و ما حدود ٨ روز با هم بودیم خیلی با هم عادت کرده بودیم گوگولی مامان . روزی که می خواستم بیام اداره دق کردم چون خیلی بهت عادت کرده بودم دخترکم . برات اگه بخوام از خاطرات خوبت بنویسم یک دنیا حرفه . مامان فاطی و بابایی حسین با خاله و عمو مهدی رفتند با هم مشهد .دلم خیلی براشون تنگ شده و هر موقع که اسمشون جلوت می برم دنبالشون می گردی قربونت برم . ما چند وقته که ...
11 آذر 1391

تولدت مبارک عزیزم

سلام دختر کوچولوی من . چند روزی هست که من و بابایی و خاله نغمه سرگرم و درگیر کارهای تولد شما هستیم . بابا پیمان شنبه ٦/٨/٩١ رفت مشهد و خاله شب رسید و از صبح یکشنبه ما درگیر کارهای تولد شما با خاله شدیم کارتهای تولد را آماده کردیم و کارهای دستی با خاله درست کردیم و عکسهای خوشکل شما رو با خاله چسبوندیم وسط کارتها و عکسهای زیبای تو نازنینمو گرفتم و کلی با مامان فاطی و خاله نغمه قربون صدقش رفتیم چقدر خوشکل شده بودن عزیزم . امیدوارم خدای بزرگ تو دختر نازنینمو برای من و بابا پیمان سالم و سرحال نگه داره همیشه عزیزم و من و بابا تولد صد سالگیتو بگیریم . الان من خیلی استرس تولدتو دارم امیدوارم تولدت به خیری و خوشی تموم بشه و بهت خوش بگذره . دوست دار...
9 آبان 1391

هلن باهوشمون

زیبای من سلام . امروز می خوام برات خاطره خوب دیروزتو بنویسم . دختر باهوش من اینقد ماشاله فهمیده و عاقل شدی که هر کاری که هر کسی بهت می گه سریع انجام می دی . دیروز مامان فاطی بهت یاد داده بود که سلام کنی شما هم دستای کوچولو و کپلتو می ذاشتی کنار گوشت و با ناز و ادا سلام می کردی الهی قربون اون ناز و کرشمت برم که اینقد نازی . عاشقتم دخترم اگه یک لحظه پیشم نباشی دیونه می شم خیلی دوست دارم نفس مامان . دیروز تا ساعت 6 بعدازظهر با هم دیگه تو خونه تنها بودیم می خواستم نماز بخونم که نمی ذاشتی و فقط گریه می کردی و می خواستی بیای بغلم الهی فدات بشم بغلت کردم و اروم شدی خوشکل مامان. و بعد من حاضر شدم و با هم رفتیم بیرون .خلاصه عشقم خیلی دوست دارم و بر...
25 مهر 1391