هلن کوچولوی مامانهلن کوچولوی مامان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دنیای مامانی

دختر ددری مامان و بابا

سلام مامان جونم الان که دارم برات خاطره ات رو می نویسم ساعت 11 شب بابات پای کامپیوتر خودش و منم پشت لپ تاپمو دارم خاطره زیبای امروز شما رو می نویسم . ما امروز جمعه 21 مهر 91 رفتیم با مامان فاطی و بابا حسین رفتیم خارج شهر به شما خیلی خوش گذشت عسلی من اینقد می خندیدی و ذوق کرده بودی از طبیعت که هممون حال می کردیم. از اون خنده های ذوقیت می کردی که ما کلی بهت می خندیدیم.خلاصه تا ساعت 5 بیرون شهر بودیم و بعد رفتیم خونه و ساعت 8 رفتیم خونه خاله من که اونجا هم کلی با بچه ها بازی کردی و ساعت 9 که شد سازه خوابو زدی و من و بابایی مجبور شدیم بلند شیم و شما رو ببریم دور بدیم که بخوابی .خوب دخترم تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی دارم .دوست ...
22 مهر 1391

دختر شیطون طلای مامان نگار

امروز چهارشنبه ١٩/٧/٩١ هست و من دارم وبلاگ زیبای خودمو می نویسم . بعد از مدتها اومدم که از شیرین کاری هات بنویسم دخترکم اینقد شیطون شدی که همه از دستت به امانند ولی من و بابایی عاشق شیرین کاری ها و شیطنت بازی هات هستیم اگه یک روز که چی یک دقیقه ، یک ثانیه نباشی من و بابایی می میریم نفس من . دخترم یک چند وقتی هست که درگیر کارهای تولدت هستم و دارم مقدماتشو فراهم می کنم امیدوارم بتونم برای نازنینم یک جشن زیبا بر پا کنم . خوب تو رو بخدای بزرگ می سپارم و برات ارزوی خوشبختی و سعادت دارم . دوستدارت مامان نگار ...
21 مهر 1391

دختر دوست داشتنی من

سلام زیبای من . امروز دوشنبه ٢٧/٦/٩١ هست . دخترم می خوام برات از مسافرت خوب و بیاد ماندنی خودمون بنویسم . ما هفته پیش شنبه صبح راه افتادیم بسمت تهران .توی راه خیلی خوش گذشت اینقد دختر خوب و خانمی بودی اصلا مامان اذیت نکردی . دوتاییمون رفتیم پشت ماشین نشستیم و با هم کلی تو راه بازی کردیم و ..... ساعت ٨ شب رسیدیم به تهران و بابایی ما رو برد به هتل مشهد . چقد هتلمون خوب و تمیز بود و در اونجا بهمون خیلی خوش گذشت همه چی باب دلمون بود . ساعت ١٢ خوابیدیم .صبح که بیدار شدیم رفتیم طبقه ٦ صبحانه خوردیم خیلی فضای زیبایی داشت . بعد رفتیم خیابون بهار برای شما کلی لباس و کفش خریدیم .اینقد توی کالسکه با باباییت ذوق می کردی و با مردم می خندیدی و ... خلاصه ن...
27 شهريور 1391

همه زندگی مامان نگار

سلام به دختر زیبا روی من هلن دوست داشتنی . امروز پنج شنبه ١٦/٦/٩١ است ساعت ٩:٤٠ . برای شما دختر زیبا می خوام خاطره ای زیبا بنویسم . هلن جونم دیشب ما سه نفر با عمو نعیم و خاله نجمه و عمو احمد رفتیم باغ بهلگرد برای تفریح . اینقد با حال بود و بهت خوش گذشت که همه از ذوق کردن تو خوشحال می شدن . کلی برامون رقصیدی و شیرین کاری کردی . اینقد شیطونی کردی و نمک ریختی که حال کردی شیرین مامان . الهی قربون اون شیرین کاری هات برم ساعت ١ شب برگشتیم خونه .صبح هم که از ساعت ٦ هی بیدار میشی و نق می زدی فکر کنم یکم سرما خوردی مامان جونم خیلی ناراحت شدم حتی صبح از شدت ناراحتی صبحانه نتونستم بخورم .الهی هیچ موقع مریض نباشی عسلکم . امروز تو اداره...
16 شهريور 1391

تفريح سه نفري

سلام دختر كوچولوي مامان الان دخترم ساعت ١١ شبه شنبه شبه .من و شما و بابا پيمان تو اين چند روز با هم ديگه كلي تفريح و گشت زديم و حال كرديم با هم نميدوني كه اين چند روز كه بابايي پيش ما بود من چقدر خوشحال بودم كه سه نفري با هم همه جا رفتيم و .... خلاصه امشب با بابا حسين و مامان فاطي رفتيم هتل كوهستان و پارك خيلي خوب بود چون شما هم ديگه تو خونه حوصلت سر رفته بود تا ١٠شب بيرون بوديم تو نفس من كه ديگه تو پارك خوابيده بودي از بس ورجو وورجه كرده بودي خسته شده بودي. خوب عشق مامان من ديگه مي بوسمت و تو رو به خداي بزرگ مي سپارم .دوسسسسسسست دارم.
11 شهريور 1391

مامان نگار و دخترم هلن

سلام امروز دوشنبه ٦/٦/٩١ هست دیروز پیمان جون بعد از ١٥ روز از سفر خارج از کشورش اومد ما در طول این دو هفته خونه بابایی حسین بودیم با دخترم . دایی و خاله هلن هم اومدن و ما در این مدت زیاد تنها نبودیم چون خواهر و برادرم برو عد از مدتها دیده بودم خیلی خوشحال شده بودم دخترم هم که با دیدن روژینا یکزره حسودی می کرد و ما کلی بهش می خندیدیم اینقد هلن و روژینا در طول این مدت با هم آب بازی کردن تو حوض و بهشون خوش گذشت که هر چی بگم کم گفتم و منم خوشحال شدم که دخترم اینقد خوشحاله خدا رو شکر . خلاصه دیروز یکشنبه ٥/٦/٩١  رفتیم دنبال پیمان فرودگاه با دخترم هلن . به محض دیدن باباش تا ٥ دقیقه گریه می کرد و لی بعد که پیمان رو شناخت باهاش شروع کرد به...
6 شهريور 1391